حکایت
حکیمی پسران را پند هــــــمی داد که جانان پدر هــــــنر آموزید
که ملک و دولت دنیا را اعتماد نشاید و سیم و زر در ســــــفر بر محلّ خطر است؛ یا دزد به یکبــــــار ببرد
یا خواجه به تفــــــاریق بخورد. امّا هنر چشمة زاینده است و دولت پاینده، و گر هنرمند از دولت بیفتد
غم نباشد که هــــــنر در نفس خود دولت است؛ هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشــــــیند
و بی هنر لقمه چیــــــند و سختی بیند
سخت است پس از جاه تحــــــکّم بردن
خود کرده بنــــــاز جور مردم بُردن
وقتی افتاد فتــــنهای در شام هر کس از گوشــــــهای فرا رفتند
روســـــتا زادگان دانشــــمند به وزیریّ پادشا رفتــــند
پسران وزیر ناقص عقــــل به گدایی به روســــــتا رفتند
میراثـــــــ پدر خواهی علم پدر آموز کین مال پدر خــــــرج توان کرد به یک روز
متن بالا از حکایات گلستان سعدی هست به خط استاد فلسفی...
شما لطفا تا قسمت «بی هنر لقمه چیند و سختی بیند بنویسین»
همه کشیده ها هم کشیدیم که راحت باشین 😊
سپس دست خط استاد فلسفی هم بررسی نمایید